اسطوره مغفول
 
آدم زمینی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 12:38 ::  نويسنده : آدم زمینی

جوان است و زیبا ، با ایمانی قوی و روحیه ای شجاع . از خوشحالی در پوست نمی گنجد . مردی به خواستنش آمده که ملائک به او افتخار می کنند و پیامبر اکرم  او  را برادر نامیده و به این لقب او را از همه جهانیان ممتاز نموده . در دلش غوغائیست . می خواهد وارد خانه ای شود که پیش از او خانه دختر گرامی رسول الله بوده است . هم شاد است و هم می ترسد . او کجا و فاطمه زهرا کجا . نامش فاطمه است همنام بزرگ بانوی اسلام . چگونه باید با دردانه های رسول الله روبرو شود . با خود می انداشد اگر در خانه او را با نام فاطمه صدا بزنند ممکن است بر دل آن کودکان عزیز غبار غم نشیند . ادب نگه می دارد . به امیر المومنین عرض می کند مرا به نام خود نخوانید و اینچنین  ام البنین نام می گیرد . ادب .

به خانه علی (ع) وارد شده است . عروسی جوان که مسئولیتی بزرگ بر دوش گرفته است . مسئولیت پرورش فرزندان فاصمه (علیها سلام ) . کودکان را می نشاند . به دورشان می گردد . سر و رویشان را بوسه می دهد و می گوید سرورانم ، نیامده ام که نا مادری شما باشم که هرگز آن پایه ندارم که بجای زهرای مرضیه باشم . آمده ام که به شما خدمت کنم و برای شما از جان دریغ ننمایم . و چنین می کند . ادب.

فرزند اولش پسری است بسیار خوش سیما چنان که ماه بنی هاشمش می خوانند . محبوب برادران و خواهران . دارد سخن گفتن می آموزد و شیرین زبانی می کند . مادر به او می آموزد که هرگز برادرانش را برادر خطاب نکند و خود را همسنگ آنان نپندارد . می آموزد که آنان را سیدی و مولای خطاب نماید و با آنان همیشه با احترام زیاد رفتار کند . ادب .

فرزندش برومند شده و در شجاعت و دلاوری زبانزد . هم عباس  و هم سه پسر دیگرش احترام به بنی فاطمه را بخوبی از مادر آموخته اند . احترام و عشق مادر به فرزندان رسول الله را لحظه به لحظه و دم به دم در رفتار و گفتار مادر می بینند . این ادب و احترام با تمام وجودشان ممزوج است . کاروان امام حسین (ع) آماده حرکت شده است .   احساس می کند که این سفر تا چه حد خطر ناک است و امید بازگشت تا چه اندازه کم اما همه پسرانش را با کاروان همراه می کند . پسران خود را فرا می خواند و دو باره از آنان پیمان می گیرد که تا آخرین نفس و آخرین قطره خون حامی امامشان باشند و هرگز او را تنها نگذارند . عشق و ادب .

کاروان از شام برگشته . خسته ، پریشان ، ماتم زده و بی قافله سالار . خویشان نگرانند چگونه خبر شهادت پسرانش بویژه عباس را به او برسانند . چگونه تاب خواهد آورد . کاروان در یک منزلی مدینه است . پیش قراولان رفته اند تا قبل از رسیدن کاروان ماتم خبر را به اهالی مدینه برسانند . بسویشان می شتابد و از تنها کسی که می پرسد حسین (ع) است . وقتی می خواهند خبر مصیبتی بزرگ را بدهند معمولاً اول ذهن شنونده را برای درک خبر آماده می کنند . به او می گویند که عثمانش شهید شده ، می پرسد حسین ؟ می گویند عون هم شهید شد باز می پرسد حسین ؟ با ترس و تردید می گویند که عباس هم شهید شد و او باز می پرسد حسین ؟ و چون خبر شهادت امام حسین به او می رسد شیون می کند و از هوش می رود . عشق و ادب.

   



نظرات شما عزیزان:

hamraz
ساعت22:35---17 آذر 1390
shoma nisti ya man...
shad bashi


دختر بهار
ساعت12:28---16 آذر 1390
سلام آدم زمینی خوبی دوست من
کم پیدا


بشار
ساعت11:28---16 آذر 1390




بشار
ساعت11:28---16 آذر 1390


"با حســین" از "یا حســین" یک نقــــطه کم دارد...

ولی...

"یا حســــین" گفتن کجا و "با حســــــین" بودن کجا...


بشار
ساعت11:27---16 آذر 1390

خیلی عالیه ...
واقعا عالیه و دستت درد نکنه !
بغضم رو شکوندی و ...
قربانت و دوستت دارم ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 117
تعداد نظرات : 349
تعداد آنلاین : 1